بیان مفاهیم خود سود میجوید (وولن، ۱۳۸۹: ۱۱۳)
هنر به طور کلی و فیلم به طور خاص دستکم در سه نقطه با واقعیت بستگی دارد:
۱)هنرمند در دنیای واقعی زندگی میکند و از زندگی و تجربیات خود الهام میگیرد.
۲) هنر وابسته به واقعیت است، زیرا باید با وسیلهی ارتباطی مناسب با آن بیان گردد.
۳) هنرمند باید اثر خود را برای تماشاگرانی واقعی عرضه کند (استیفنسون و دبری، ۱۳۶۵: ۱۲-۱۱)
پس برای شناخت و یا تغییر فرهنگ، گفتمان و مناسبات جنسیتی جامعه، رسانه به طور کلی و رسانههای تصویری، به ویژه فیلم و سریال، ابزاری بسیار مناسب میباشند.
در این میان، تلویزیون، بهعنوان عامترین رسانهی تصویری و سریالهای تلویزیونی، به عنوان پرمخاطبترین برنامههای تلویزیون، اهمیت و جایگاهی خاص مییابند.
گفتمان جنسیتی غالب بر فضای اجتماعی ایران، به عنوان یکی از تاثیرگذارترین پدیدههای موجود در کنشهای زبانی و غیرزبانی افراد، در میان سریالهای تلویزیون به عنوان بخشی از نگاه رایج بر مفهوم جنسیت، نمود یافته است. ایدئولوژی گفتمان جنسیتی حاکم درصدد تزریق و بهرهوری از نگاه جنسیتی خودساختهای است که تامینکنندهی منافعاش باشد. این امر خود را به شکلی قدرتمند در رسانهی تلویزیون و به ویژه، سریالهای تلویزیونی نشان میدهد و به کمک این ابزار، در هستی اجتماعی افراد القا میگردد.
رسانه ابزار قدرتمندی است که میتواند گفتمان جنسیتی را به گونهای ناخودآگاه به افراد القا نماید. در واقع، میتوان گفت که ذهنیت افراد جامعه، به خصوص زنان، تحت تاثیر ناخودآگاهی است که حامل خواست گفتمان جنسیتی حاکم میباشد. لذا، آنها کنشهایی را در پیش میگیرند که نه خواست و باور خودشان، بلکه القای گفتمان جنسیتی حاکم است که از آنها به عنوان ابزاری در جهت بازتولید وضعیت موجود بهره میگیرد.
چارچوب نظری تحقیق: مکلوهان۵ بر اساس ابزار ارتباطی، سیر تحول جوامع انسانی را به صورت زیر بیان میکند:
۱) دوران تمدن باستانی بدون خط: دوران شفاهی و گفتوگوی سینه به سینه
۲) دوران تمدن دارای خط: پیدایش خط و کتابت و ظهور فردگرایی
۳) ) دوران تمدن مبتنی بر وسایل الکترونیکی و ظهور دهکدهی جهانی (دادگران، ۱۳۸۴: ۹۷-۹۸)
رایزمن۶ سیر تحول جوامع بر اثر تحول وسایل ارتباطی را به شرح زیر بیان میکند:
۱) دورهی راهبری سنت:
دورهای که در آن سنتهای فرهنگی از طریق نسلهای گذشته به نسلهای بعدی انتقال داده میشوند. در این دوره، سنتها تقدس دارند و در آن ها شک و تردید روا نیست. بر این بنیاد، راههای آینده، همان راههای گذشتهاند (رابرتسون، ۱۳۷۴: ۱۳۱).
۲) دورهی درون راهبر:
دورهای که با کاهش تدریجی اهمیت سنت و در نتیجه، کاهش تشابهات رفتاری و گسترش فردگرایی همراه است. این دوره، زمانهای است که هر انسانی خود میباید بار مسئولیت عمل خویش را به دوش بکشد و بدین واسطه، عصر التهاب، هراس و سرزنشهای بیپایان است (همان). در این دوره، ابزار انتقال میراث فرهنگی، کتاب است. فرد در خلوت خویش و به گونهای فردی کتاب میخواند و از فرهنگ و سنت جامعهی خویش بهرهمند میگردد (دادگران، ۱۳۸۴: ۸۵).
۳) دورهی دگر راهبر:
دورهی ظهور وسایل ارتباط جمعی. دورهای که فرد تحت تاثیر قدرت جادویی وسایل ارتباط جمعیای قرار میگیرد که الگوهای خاص فکری و اجتماعی را القا میکنند. در این دوره، رسانهها و گردانندگان آن ها الگوهای حیات اجتماعی را میسازند؛ آموزش به مقطعی خاص از زندگی محدود نیست، بلکه در تمام طول حیات فرد تداوم مییابد. این شکل از تحول اجتماعی با هدایت از راه دور رسانهها همراه است که فرد را نه در گوشهی عزلت یا جمع خانواده، بلکه در هر موقعیتی مورد تاثیر قرار میدهند؛ عصری که با بتواره پرستی و بحران هویت نیز توام است (همان: ۸۷-۸۶).
بدین واسطه، رسانهها جایگاه فرهنگی و اجتماعی خاصی مییابند. رسانهها در تعریف الگوهای فرهنگی و اجتماعی و معرفی فرصتها و امکانات موجود نقش به سزایی دارند و ابزار اساسی فرهنگسازی محسوب میگردند. رسانهها پیچیدهترین ابزار القای اندیشهاند که به آموزش غیرمستقیم مخاطبان و هدایت نگرشهای آنان میپردازند. رسانهها میتوانند به رشد آگاهیهای عمومی، تصحیح نگرشها، ارتقای فرهنگ جامعه و هویتسازی و در برابر، القای سکون و سکوت، بازتولید وضع موجود و حذف یا نادیده گرفتن برخی از اقشار جامعه بپردازند.
فرارسانهها نمیتوانند از فرهنگ جدا باشند، چرا که آنها محصولات فرهنگ جمعی و عمومی را به سطوح مختلفی از سلیقههای عمومی انتقال میدهند. فرا رسانهها فرهنگ را میسازند، بیان میکنند و بازتاب میدهند.
فرهنگ مذکور، اسطورهای از صاحب نقشهای استثنایی را که واقعیتها را با تصویری قلب شده منعکس میسازد، گسترش میدهد. این دنیای تصنعی، که همراه با تماشای وضعیت زندگی و چگونگی فعالیت ستارگان سینما، شخصیتهای مشهور و حتی گانگسترها جلوهگر میشود، در زندگی گروههای وسیع مخاطبان و استفاده کنندگان ارتباطات جمعی، مانند یک داروی مسکن تاثیر میگذارد. در چنین شرایطی، به هر چیز غیرواقعی جنبهی واقعی داده میشود و واقعیت، جز از طریق صافی منحرف کنندهی تخیل، امکان خودنمایی پیدا نمیکند (معتمدنژاد، ۱۳۸۵، ۱۲۵).
رسانهها، از سویی با گسترش بنیان تجربهی مشترک، انسجام اجتماعی را افزایش میدهند (سورین و تانکارد، ۱۳۹۰: ۴۵۲) و از سویی دیگر، به گونهای عمل میکنند که مخاطبان از آن ها برای کسب تایید ارزشهای شخصی، جذب الگوهای رفتاری، همذات پنداری با دیگران و پیدا کردن بینش راجع به خود استفاده میکنند (مککوییل، ۱۳۸۲: ۱۳).
۲-۲ پیام و گفتمان
هر رسانهای مبتنی است بر پیام و اساس هر پیامی، نشانه است. نشانه وسیلهای است جهت کسب دانش و ایجاد ارتباط و چیزی را که دال بر آن است به یاد میآورد (مورنو، ۱۳۸۶: ۴۸). به همین واسطه نیز گفته میشود که نشانهشناسی، روابط ساختاری درون یک نظام را که وظیفهی تولید معنا را بر عهده دارند، بررسی میکند (هیوارد، ۱۳۸۶: ۳۴۹).
پس ادراک پیام مبتنی است بر ادراک نشانهها. از دیدگاه پیرس سه گونه نشانه وجود دارد:
۱) نشانهی شمایلی:
که مبتنی است بر شباهت نشانهها با موضوع. ماکت ساختمان، نقشه و همچنین، دکور یک فیلم یا سریال جزو نشانههای شمایلی محسوب میگردند.
۲) نشانههای نمایهای:
که مبتنی است بر گونهای نسبت درونی و وجودی؛ شکلی از پیوستگی معنایی و گاه علت و معلولی میان موضوع و نشانه، مانند ساعت نشانهی زمان، بخار نشانهی گرمی و در فیلم یا سریال، نوع کنش زن و مرد که نشانگر مناسبات جنسیتی میان آنان است.
۳) نشانهنمادین:
که مبتنی بر قراردادهای نشانهشناسی است، مانند علایم راهنمایی، نتهای موسیقی و در فیلم یا سریال، نوع پوشش زنان و مردان و …
زبان و کنش، در عرصهی روزمره، آکنده از نمادهای جمعی هستند که استعداد هم اندیشیهای جمعی را فراهم میآورند. از نقطه نظر گفتار – کنش که برگرفته از نظریهی ویتگنشتاینی پیوند تنگاتنگ میان بازیهای زبانی و شکلهای عینی و ملموس زندگی است، زبان نیز یک رویداد است، به جای آن که صرفا بیانگر رویدادهای بیرون زبان باشد.
زبان، به مثابه یک رویداد، که از حد بازنمایی فراتر رفته است، در کانون کنشهای اجتماعی قرار میگیرد. به اعتقاد آلتوسر، ایدئولوژی به منزله ساختار کلانی است که صور گوناگون کاربرد روزمرهی زبان را تعین میبخشد. ایدئولوژی – به عنوان یکی از مفاهیم همیشه حاضر و البته پنهان در کنش و زبان – نه تنها آگاهی کاذبی که ارتباط میان فرد و واقعیت عینی است را وارونه میکند، که در سطح ناخودآگاه جمعی جای میگیرد و وارونگی را در سطح ناخودآگاه جمعی بازسازی و بازتولید می کند.
از همین نقطه است که از نشانه به عنوان یک پیام مستقل با کار ویژهی خاص خود به گفتمان به عنوان یک کل ساختیافته میرسیم. گفتمان جزو یا قطعهی گسترشیافتهی متن است که واجد شکلی از سازمان درونی، یک پارچگی یا انسجام است. بافتی که پارهای گفتارهای خاص در بستر آن به وقوع میپیوندد، گفتمان را تعریف میکند. این بافتها یا زمینههای تولید متون، شاکلههای درونی متون خاص تولید شده را تعیین خواهند کرد (میلز، ۱۳۸۲: ۱۷).
گفتمان در نزد فوکو عبارت است از تفاوت میان آنچه میتوان در یک دورهی معین به صورت درست گفت و آنچه در واقع گفته میشود (ابراهیمی و کاظمی، ۱۳۸۸: ۳۷). با این تعریف، فوکو توجه ما را به ظرفیت نظام زبان جلب میکند؛ نظامی که همهی امکانات آن را نمیتوان به کار گرفت. در حقیقت، بسیاری از امکانات نظام زبان، به خاطر دست و پاگیر بودن قواعد دستوری و عمل تاکتیکیشان، نادیده گرفته میشوند. بر اساس چنین درکی، نویسنده یا بازیگردر لحظهی نوشتن و یا بازی کردن، میان قید و بندهای نظام زبان و امکانات ارتباطی نهفته در آن که در ذات نظام زبان است، در نوسان است (عضدانلو، ۱۳۸۰: ۵۲).
گفتمان همان چیزی است که میان این دو حوزه، یعنی قیدوبندهای زبان و امکانات ارتباطی نهفته در نظام زبان، رخ میدهد. به گفتهی فوکو، میدان عمل گفتمان در یک لحظهی معین، قانون این تفاوت است و نشاندهندهی کردارهای خاصی است که نه متعلق به نظمی است که در ساختمان زبان وجود دارد و نه متعلق به برداشت صوری از آن، بلکه آن چیزی است که هر دوی آنها را دربرمیگیرد.
فوکو توجه ما را به لحظهای جلب میکند که گفتمان تولید میشود؛ لحظهای که در آن، حامل گفتمان، از راه نظام زبان، هستی مییابد؛ هستیای که مربوط به شرایط عینی است. به عبارت دیگر، گفتمان در زمان حال و در ارتباط با شرایط عینی مولد گفتمان تولید میشود. این مولد گفتمان است که از طریق نظام زبان و شرایط عینیای که در آن زندگی میکند، هستی خود را نمایان میسازد.
رابطهی اندیشه و واقع، در پرتو نگرش گفتمانی وجوهی تازه مییابد. در حالی که دیدگاه سنتی و اثباتی بر دوگانگی و تقابل ذهن و عین استوار بود. دیدگاه گفتمانی ساختهای دوگانه و تقابلی ذهن و عین را شالودهشکنی میکند و به دیدگاهی جدید دربارهی ارتباط میان اندیشه و واقع دست مییابد. نگرش گفتمانی این باور را تقویت میکند که جهان انسان و اجتماع، تودهای بی شکل و بیمعناست که در قالب گفتمانهای مسلط در هر عصر ودورهای خاص، معنا یافته و شکل گرفته است و اندیشهها نیز در چارچوب همین گفتمانها تحقق مییابند.
نظریهی گفتمان بر آن است تا چگونگی پیدایش، بسط و تحول اندیشهها را به عنوان یک گفتمان که سازندهی معانی و فعالیتهای سیاسی است، درک و تبیین کند (ابراهیمی و کاظمی، ۱۳۸۸، ۳۸).
تحلیل انتقادی گفتمان، با شفاف و قابل رویت ساختن آن چه در گذشته ممکن بود نامریی و به ظاهر طبیعی جلوه کند، سعی دارد تا درهمتنیدگی کنشهای گفتمان – زبانی را با ساختهای سیاسی – اجتماعی در سطح گستردهتر قدرت و حاکمیت به تصویر بکشد (آقا گل زاده، ۱۳۸۵، ۱۴۷).
تحلیل گفتمان انتقادی بر اساس دیدگاه سازندهگرایی اجتماعی شکل گرفته است. سازندهگرایی اجتماعی مبتنی بر این تفکر است که شیوههای صحبت کردن و عمل ما منعکسکنندهی جهانمان، هویتهایمان و روابط اجتماعیمان به صورت خنثی نیست، بلکه نقشی فعال در خلق و تغییر آن ها دارد. تحلیل گفتمان ساختگرا و نقشگرا، اساساً در این چارچوب نمیگنجند، ولی تحلیل گفتمان انتقادی، به ویژه رویکرد فرکلاف، رویکرد فوکو، نظریهی گفتمان لاکلاو و موفه، همگی ریشه در سازندهگرایی اجتماعی دارند. بر این اساس، بر خلاف کسانی که زبان را به عنوان عنصری منفعل، که تحت تاثیر جهان پیرامون خود است، میشناسند. این دیدگاه زبان را در خلق و تغییر هر آن چیزی که با آن
